سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ما تکیه گاه میان راهیم . آن که از پس آمد به ما رسد ، و آن که پیش تاخته به ما بازگردد . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----95194---
بازدید امروز: ----2-----
بازدید دیروز: ----3-----
یاس سفید

 

نویسنده: مرضیه
دوشنبه 85/1/21 ساعت 9:24 صبح

irlinIf ever you need me, I hope you let me know

هر آینه نیازمندم بودی , ای کاش که بگویی

 No one ever said life would be easy,

کسی نگفته است که زندگی کار ساده ایست

 And it seems so unfair sometimes.

گاهی بسیار سخت و ناخوشایند مینماید

 Yet life’s ups and downs

اما با تمام فراز و فرودهایش, زندگی

 Make us better and stronger,

از ما انسانی بهتر و نیرومند تر میسازد

 at the moment،Even though we may not realize it.

حتی اگر در لحظه حقیقت آن را درنیابیم

 Remember

به یاد آر ...

 When you hurt, let the pain out.

که در آزردگی, رنج از خود دور کنی.

 When you’re sad, let the tears flow.

در دلتنگی, بگذاری اشکهایت جاری شوند.

 When you’re angry, release it.

در خشم ,خود را رها سازی.

 When frustration sets in, work it out.

در ناکامی به خود چیره شوی.

 Help yourself as much as you can.

تا میتوانی یار خود باش

 You can be your own best friend.

میتوانی بهترین دوست خود باشی

 But when you need to share your confusion, let me know.

اما به هنگام آشفتگی مرا خبر کن

 I try to know when to be there,

میکوشم, بدانم چه وقت باید در کنارت باشم .

 But I can’t always, unless you let me know.

اما گاه ممکن نیست, پس خبرم کن.

 Love is the greatest gift we can give to one another

عشق بالاترین هدیه است که میتوانیم به یکدیگر بدهیم.

 And giving is one of the greatest joys life bestows upon us

و ایثار یکی از بزرگترین لذتهایی است که به ما ارزانی شده .

 I’m here to give to you, whenever and for always.

من اینجایم هر زمان و همیشه, تا هرآنچه دارم به تو هدیه کنم                       

                                                                                                               لوری وایمر                    

  خودم خیلی لذت بردم...شمارو نمیدونم... !!! این گلم تقدیم به همه ی دوستای گلم

                                                                                                                                           

راز دلت را به چشمانت هم نگو چون می گریند و راز نگه نمی دارند

به زبانت هرگز رخصت مده که پیش از اندیشه ات به راه بیفتد

قلبت را به کسی بسپار که قلب همه ی هستی برایش میتپد

                   نگفته را می توان گفت اما گفته را نمی توان پس گرفت              


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مرضیه
سه شنبه 85/1/15 ساعت 9:28 صبح

بچه که بودم دوست نداشتم کسی بغلم کنه و دوست هم نداشتم          
کسی رو بغل کنم ، احساس می کردم این طوری به غرورم لطمه
می خوره ، فکر می کردم در آغوش گرفتن و نوازش کردن مال بچه ها
است....  
ولی الان دلم نمی خواد که بزرگ باشم .... دیگه فکر نمی کنم که
در آغوش گرفتن فقط مال بچه ها....
مثله اینکه هر چی بزرگ تر میشم بیشتر دلم میخواد بچه باشم                                                       ...
دوست ندارم ارتباطم با بچه ها از بین بره... دنیایی زیبا تر                              
از دنیای بچه ها نمیشناسم....

کاشکی می شد به هیچی فکر نکرد... مثل بچه ها

                                       

 می گفت عا شقم ، دوستش دارم و بدون او هیچم و برای او زنده هستم...
او رفت و تنها ماند ....
زندگی کرد و معشوق را فراموش کرد...
از او پرسیدم از عشق چه می دانی ؟ برایم از عشق بگو....
گفت:عشق اتفاق است باید بشینی تا بیفتد!!!
گفت:عشق آسو دگیست ,خیال است...خیالی خوش...
گفت:ماندن است ....فرو رفتن در خود است....
گفت:خواستن و گرفتن و برای خود کردن است....
گفت: عشق ساده ست ، همین جاست دم دست و دنیا پر شده از عشقهای زود....
گفت: عشق دروغی بیش نیست....

*********************************

گفتم: تو عاشق نبودی و نیستی........
گفتم:عشق یک ماجراست ، ماجرایی که باید آن را بسازی....
گفتم:عشق درد است ...
گفتم:عشق رفتن است عبور است ، نبودن است...
گفتم: عشق تضاد است....
گفتم:عشق جستجوست ، نرسیدن است...... نداشتن و بخشیدن است....
گفتم:عشق آغاز است , دیر است و سخت است....
گفتم:عشق زندگیست ولی از یه نوع دیگه.....

**********************************
به فکر فرو رفت و گفت عاشق نبوده ام ...
گفتم عشق راز است ....
راز بین من و توست و بر ملا نمی شود ....
هیچ وقت پایان نمی یابد . مگر به مرگ.....
آهی سردی کشید....
دیگه هیچی نگفت....
سرشو انداخت پائین و آروم از پیشم رفت.....

**


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مرضیه
دوشنبه 85/1/14 ساعت 8:51 صبح

 

بار دیگر دلم می خواهد مثل همان پرنده کوچک خودم را به آغوش آسمان پرتاب کنم بی خیال و

 فارغ از اینکه آیا کسی هست که مواظب باشد من نیفتم ! ...پرواز موج دار پرنده چقدر بی خیال

 است و بی غم انگار او هم می داند که بهار چقدر آدمها را مست و بی هوش می کند ...

 راستی چقدر آزادی خوب است ... حس دوست نداشتن و داشتن همه و هیچ کس ....

رها ... فارغ .... آزاد از بند انتظار کسی ... پرنده عزیزم هیچ غصه نخور که همه از اینجا سفر کرده اند ...

 سفر قانون زندگی است و مهاجرت تنها راه گریز از خودباختگیست ...                                                 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مرضیه
شنبه 85/1/12 ساعت 7:26 عصر

نگران نباش ... !‌ من و تو روزی سفر خواهیم کرد به باغ اقاقیها و روزی خواهد آمد که سر کوچه تنهایی نیلوفر از پشت دیوار سرک بکشد و بگوید « سلام ! » روزی خواهد آمد که دست من و تو به ضریح خدا خواهد رسید و ما پیوسته سرود رهایی خواهیم خواند .... روزی که به شهر رویاهامان سفر کینم ذهن ما شکوفه می زند در باغ جوانی و من اهمیت نمی دهم اگر کمی هم دیر شده باشد ! ..... هر آنچه رفته است مربوط به سالهای رفته است و هر آنچه در پیش است تصوری از رویای من و تو روی صفحه پراصطکاک ذهن  ... غباری روی آئینه ای ... چند کلمه ای روی تخته سیاه نوشته به دست کودکی ...! و روزی خواهد آمد که من و تو یکدیگر را دربهشت ملاقات خواهیم کرد ... اصلا چه کسی گفته است که رویاها همانند هم هستند ... رویا می تواند تغییر کند .. در سرزمین رویا می توان پرش کرد ... گذر کرد .. گذشت و گذارد که خاطره هامان زیر شنهای عمیق دریا دفن شود ...پس به خاطر رویاهایمان این بار را مردانه بخند ... ! ‌و ببین که بهار پیام تازه اش برای تو چیست ... کشفش کن ...!‌حتما او حرفی دارد که قرار است امسال به تو بگوید ....

                                                     


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مرضیه
سه شنبه 85/1/1 ساعت 4:45 عصر

این بار بهاری ترین چکه های بارانی احساسم را با لهجه ی پروانه صفت های این دیار ، به آسمان نیلوفری دلهای زلال هدیه میکنم :

صدای پای بهار را در همین نزدیکی احساس میکنم . بهار همیشه برای من تداعی سخاوت آسمان ، تبسم گلها ، برآشفتگی خواب کوهساران ، هیاهوی بال پرندگان مهاجر ، رویش ، شکفتن و زیبائی بوده است . لحظه ای درنگ میکنم و به مرور قافله شتابناک عمرم ، به جویباری که بی وقفه از کنارم می گذرد و به دریای میلیونها روز و سال و قرن رفته می پیوندد ، می اندیشم .

هی ...!! پشت سرت را نگاه کن ! در سالی که گذشت چند تا دل را شکستی ؟! چند دل بدست آوردی ؟! اشک چند چشم را در آوردی ؟! بر روی چند لب ، لبخند نشاندی ؟! چند تا روح را آزردی ؟! چند روح را به پرواز در آوردی ؟! در چند وجود ، بوته ی محبت کاشتی ؟! ریشه ی کینه ی چند قلب را بارور کردی ؟! کدام نابسامانی را سامان دادی ؟! چه زخمهائی را التیام بخشیدی ؟! کدام بیچاره را چاره نمودی ؟! کدام روح آشفته را آرامش بخشیدی ؟! ..... یادت هست ؟؟؟!!!

اکنون در این فصل پرسشهای بزرگ ، موقع نگاه کردن به شگفتی ها و زیبائی ها و ترنم چشمه و باران  ، از خود می پرسم : ‹‹ آیا تو هم به سمت شکفتن کوچیده ای ؟؟ در زیبائی روح خود کوشیده ای ؟؟ ببینم آیا در تو نیز ترنمی تازه ، زمزمه ای نو و هیاهوئی بدیع آغاز شده است ؟ ››

این روزها می خواهم به ‹‹ زیستن ›› بیندیشم و دمی در پی ‹‹ راستی ›› و ‹‹ اعتدال در سخن و عمل ›› باشم میدانم که در این فصل پرواز ، اگر بهارانه نشوم ، چیزی از بهار را ادراک نخواهم کرد .

برای نو شدن ، میلادی دوباره یافتن ، به هرچه در اطراف توست، دوباره نگاه کن. به هر بینشی که تا به امروز صید کرده ای،به هر پنداری که سخت و نفوذ ناپذیر به آن چسبیده ای ، به آن که دوستت دارد ، به آن که دوستش داری ، به راهی که در آن گام برمی داری، دوباره نگاه کن.

حالا که روحم به اهتزاز در آمده و قلبم در بیکران سبز در پرواز است ، و زمان ، زمان زبان گشودن است و آواز ، ساز درونم را کوک میکنم تا زیباترین آهنگ را بنوازد .

سه تار دلم را میلرزانم تا از آن موسیقی دلنشین عشق برخیزد . حالا دیگر بر شاخه های خشکیده وجودم  ، لبخند جوانه های تازه امید را می بینم . در این روزهای تقلب قلبها و احوال ، قلبم را از دست های نامحرم پس می گیرم و به حریم دوست می آورم . پرواز را تمرین میکنم و حالم را از اسارت بی حالی و رخوت بیرون میکشم و به نشاط می رسانم . میدانم که در این روزها اگر سراغ قلبم را نگیرم ، با بهار محرم نخواهم شد .

چه لطیف و شگفت و نکته آموز است دعای آغازین سال و نخستین خواسته ها یم در آستانه بهار !

یا مقلب القلوب والابصار ، یا مدبر اللیل والنهار ، یا محول الحول والاحوال

حول حالنا الی احسن الحال

دست به دامن آسمان می شوم و از او میخواهم که مرا با دست محبتی که بر سر قلب و روحم می کشد ، بنوازد . میخواهم شیوه باغبانی کشتزار لحظه هایم را از او بیاموزم تا امسال را به داس بیهودگی نسپارم ودر هجوم ملخهای غفلت و گیاهان هرز هواپرستی ، باغ وجودم را آفت زده و پژمرده نبینم .

از بهار آفرین و کاروان سالار قافله لیل و نهار میخواهم ، چنانم کند که روز و شبهای سال را به خورشید ایمان و ستارگان عمل صالح روشن کنم .خدای من ! به من توانی بخش که آوندهای وجودم قطره قطره خلوص و جرعه جرعه صداقت باشد و شکفتن و بالندگی را تجربه کند .

دوباره قصد کن این بار برای کودک شدن. معصوم و خالی از هوای نفس شدن. کودکی که میداند همه چیز با او در صلح است و همگان او را می پذیرند و کسی همواره مراقب اوست. کسی که او را می شناسد،نشا نه هایش را می داند و از جنس اوست

میدانم که معبود من ، مرا روحی شفاف و زلال عطا خواهد کرد و مرا به سرزندگی و شور عاشقانه رهنمون خواهد کرد .

هنگام تحویل سال ، به ندای درونت دل بسپار.همه هستی به دور تو می چرخد همه چیز برای والایی و سروری تو آفریده شده ، تو شایسته جانشینی او هستی!

آه ای خالق متعال

                   پروردگار هستی

قلبم را باعشق وسپاس  به پاس شادی امروز پُرمیکنم

امروزدعامیکنم

که بابرخورداری از انرژی ربّانی ازخواب  برخیزم

امروز دعا میکنم که دهنده وگیرنده عشق باشم

امروزدعا میکنم که دهنده وگیرنده خنده باشم

امروز دعامیکنم که دهنده وگیرنده نورباشم

آه ای خالق بی همتا ای هستی بخش عالم

به من کمک کن تاقلبم راهرچه بیشتر به یمن شادی امروز  لبریز از عشق وسپاس کنم

آمّین.

                                         ****************************

با ارزوی بهترینها برای همه ی دوستای عزیزم....امیدوارم بهترین سال زندگیتون رو تجربه کنین... یادتون باشه همرو دعا کنید....آخرشم اگه حسش بود واسه  دل کوچیک یاس سفید دعا کنین....شاد باشین

 

***** عیدتون مبارک *****

 

http://www.yazgulu.com/Guller/126.swf

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مرضیه
جمعه 84/12/26 ساعت 1:38 عصر

زندگی رویش یک حادثه نیست

زندگی رهگذر تجربه هاست

تکه ابری است به پهنای غروب

آسمانی ست به زیبایی مهر

بارگاهی ست ز دربار حضور

زندگانی چو گل نسترن است

باید از چشمه جان آبش داد

زندگی صحنه جولانگه ماست

خوب و بد بودن آن

عملی از من و ماست

پس بیا تا بفشانیم همه

بذر خوبی و صفا

                                                                                                               و بگوییم به دوست

                                                           معنی عشق و حقیقت چه نکوست.......

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مرضیه
چهارشنبه 84/12/24 ساعت 11:33 صبح

Life"s changing every moment,

Life is now a shade,life is now sunshine,

Live life to the fullest whatever time you have is yours,

For tomorrow might never come.

Someone to love you with all his heart

is difficult to come by

should be someone like that he"s the one for you,

Be sure his hand you must take

For all you know tomorrow might be.

In the realm of your eyes

Should someone get close to you

Try a million times to control your crazy heart

But it shall continue to beat wildly

But think it over,this the moment

This legend might not exist tomorrow.

هر لحظه وساعت زندگی درحال تغییر است
 زندگی گاهی سایه وگاهی آفتاب است
پس هر لحظه تا جایی که میتوانی زندگی کن
چون لحظه ای که وجود دارد شاید فردا نباشد
کسی که تو را از صمیم قلب بخواهد

به سختی در دنیا پیدا میشود
پس چنین انسانی اگرجایی هست
فقط اوست که از همه بهتراست
پس تو آن دست را بگیر
 چون آن مهربان شاید فردا نباشد
پس هر لحظه تا میتوانی زندگی کن

 چون لحظه ای که وجود دارد شاید فردا نباشد

 برای استفاده از سایه ی پلکهای تو

 اگر کسی نزدیک تو آمد

 اگر صد هزار بار هم مواظب قلب دیوانه ی خود باشی

 باز هم قلب تو به تپش در خواهد آمد

 ولی فکر کن این لحظه ای که هست

 داستان آن شاید فردا نباشد...

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مرضیه
سه شنبه 84/12/23 ساعت 1:52 عصر

 

heart, are real weak and most susceptible?
آیا میدانستید آنهایی که از نظر احساسی بسیار قوی به نظر میرسند در واقع بسیار ضعیف و شکننده هستند 


Did you know that those who spend their time protecting others are the ones that really need someone to protect them?  
آیا میدانستید که آنهایی که زندگیشان را وقف مراقبت از دیگران میکنند خود به کسی برای مراقبت نیاز دارند


Did you know that the three most difficult things to say are:
 
I love you, Sorry and help me  
آیا میدانستید که  سه جمله ای که بیان آنها از همه جملات سخت تر است  
دوستت دارم  متاسفم و به من کمک کن  
میباشد


Did you know that those who dress in red are more confident in themselves?  
آیا میدانستید که کسانی که قرمز میپوشند از اعتماد بیشتری نسبت به خود بر خوردارند


 
Did you know that those who dress in yellow are those that enjoy their beauty?  
آیا میدانستیدکه کسانی که زرد میپوشند از زیبایی خود لذت میبرند


 
Did you know that those who dress in black, are those who want to be unnoticed and need your help and understanding?  
و آیا میدانستید که کسانی که لباس مشکی به تن میکنند نمیخواهند مورد توجه قرار گیرند ولی به کمک و درک شما نیاز دارند


 
Did you know that when you help someone, the help is returned in two folds?  
آیا میدانستید که زمانی که به کسی کمک میکنید اثر آن دوبار به سوی شما بر میگردد


 
Did you know that it"s easier to say what you feel in writing than saying it to someone in the face? But did you know that it has more value when you say it to their face?  
و آیا میدانستید که نوشتن احساسات بسیار آسانتر از رودرو بیان کردن آنهاست اما ارزش رودرو گفتن بسی بیشتر است


 
Did you know that if you ask for something in faith, your wishes are granted?  
آیا میدانستید که اگر چیزی رابا ایمان از خداوند بخواهید به شما عطا خواهد شد


 
Did you know that you can make your dreams come true, like falling in love, becoming rich, staying healthy, if you ask for it by faith, and if you really knew, you"d be surprised by what you could do.    
آیا میدانستید که شما میتوانید به رویاهایتان جامه عمل بپوشانید رویاهایی مانند عشق ثروت سلامت اگر آنها رابا اعتقاد بخواهید و اگر واقعا این موضوع را میدانستید از آنچه قادر به انجامش بودید متعجب میشدید  


 

But don"t believe everything I tell you, until you try it for yourself, if you know someone that is in need of something that I mentioned, and you know that you can help, you"ll see that it will be returned in two-fold.  
اما به آنچه من به شما میگویم ایمان نیاورید تا زمانیکه خودتان آنها را امتحان کنید اگر شما بدانید که کسی نیاز به چیزی دارد که من گفتم و بدانید که میتوانید به او کمک کنید متوجه خواهید شد که آن چیز دوبار به سوی شما باز خواهد گشت

 

 

Today, the ball of FRIENDSHIP is in your court, send this to those who truly are your friends (including me if I am one). Also, do not feel bad if no one sends this back to you in the end, you"ll find out that you"ll get to keep the ball for other people want more ..  
امروز توپ دوستی درزمین شماست آن را برای کسانی که به واقع دوستان شما هستند بفرستید (مانند من اگر یکی از آنها میباشم) همچنین ناراحت نشوید اگر کسی آن رابرای شما بازپس نفرستاد شما خواهید فهمید که باید این توپ را برای کسانی که به آن نیاز بیشتری دارند نگهداری کنید


 
درسته این کاریه که شما باید انجام بدید Ok, this is what you have to do...:

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مرضیه
یکشنبه 84/12/21 ساعت 1:20 عصر

دنیای خالی از عشق چه ارزشی دارد؟قلبی که با عشق بیگانه است ...دلی که از عشق بهره ای ندارد چون چراغی است که روشنایی ندارد .و همینکه با شعله ای روشن شد پیرامون خویش تصاویری لرزان و مبهم چون رویایی رنگین یا جلوه هایی خیالی پدید می آوردکه ما آن را چون کودکانی ساده لوح و معصوم با تجلی ابهام آلودش در نشئه لذت غرق میسازد.
امروز نتوانستم به دیدار او روم.
نتوانستم چون جمال پرستی عابد .به عبادت حرم مقدس وجودش بشتابم.ناگزیر پیکی از جانب خویش به سویش فرستادم.این پیک سفیر قلب من بود که برای او...برای شارلوت زیبا غنچه های طلایی احساس مرا...شکوفه های آسمانی عشق آسمانی مرا بصورت پیام ساده احوالپرسی میبرد.
وقتی پیک من.
این سفیر عشق که از نزدیک به زیارت بت جاوید من رفته بود بازگشت.در کشاکش هیجان آمیز
یک لحظه شور و شیدایی میخواستم او را بجای شارلوت...بجای معبود ملکوتی و رویا آفرینم در آغوش بفشارم.
آخر این مرد از سر کوی یار بازگشت.بوی او را میداد .از وجودش نور پر جلال او میتابید.در چشمهایش مستی شراب شرر انگیز نگاه او موج میزد.
میگویند سنگ بولونی دارای خاصیتی است که در پرتو آتشین خورشید . نور و حرارت آنرا بخود میگیرد و شبها ...در میان امواج تاریکی پرتو آفتاب را از خود منعکس میسازد.پیک من نیز چون همین سنگ بود.
نور شارلوت از مرمر پیشانی اش میتابید .گرمی شارلوت از نزدیکی اش ...از ذرات وجودش احساس میگردید .
با خود میاندیشم که دیدگان شعله افروز شارلوت من.بر چهره و گونه های او لغزیده و همین اندیشه بود که پیک ساده را برایم به صورت یک پیامبر مقدس که حامل آیات و پیامهای ملکوتی است در آورده بود.
لابد تو که اکنون سطور پریشان نامه مرا...این نامه ای که جنون عشق من بشکل کلمات و عباراتی سرگردان بر پهنه روح آن ریخته میخوانی. به باد تمسخرم میگیری.تصور میکنی که اینها ...این هیاهوی عشق آمیز و دیوانه .هذیان روحی و خود گم کرده من است.
ولی آیا مگر در این حقیقت لحظه ای تردید داری که انسان تنها با خیال های پر نقش و نگار و رویاهای واهی و پوچ بخود نیرو میبخشد؟به روان فرسوده و ناتوان خویش شور زندگی میدهد ؟
اگر این نیست پس موجوداتی که منبع الهام ما هستند آنها که با آبرنگ احساس و قلم موی رویا بر تابلوی اندیشه ما تخیلات بی پایان و فریبا را نقاشی میکنند باید در زمره اشباح باشند.                                                                                                           

                                                                                                                                                             (گوته)


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مرضیه
یکشنبه 84/12/21 ساعت 1:8 عصر

 با تو من در عطر یاس ها پخش می شوم.

 با تو من در هر شکوفه می شکفم.

 با تو دریا با من مهربانی می کند.  

 با تو سپیده هر صبح بر گونه ام بوسه می زند.

 با تو همه رنگهای این سرزمین را آشنا می بینم.

 با تو زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند،

 ابر حریری است که بر گاهواره من کشیده اند.

 با تو

        من با بهار می رویم.........

 


    نظرات دیگران ( )
<      1   2   3   4   5      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • خداحافظ.
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  • آوای آشنا

  •