سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بر دلت جامه پرهیزگاری بپوشان تا به دانش برسی [از سفارشهای خضر به موسی علیه السلام]
کل بازدیدها:----93797---
بازدید امروز: ----1-----
بازدید دیروز: ----4-----
یاس سفید

 

نویسنده: مرضیه
جمعه 84/12/26 ساعت 1:38 عصر

زندگی رویش یک حادثه نیست

زندگی رهگذر تجربه هاست

تکه ابری است به پهنای غروب

آسمانی ست به زیبایی مهر

بارگاهی ست ز دربار حضور

زندگانی چو گل نسترن است

باید از چشمه جان آبش داد

زندگی صحنه جولانگه ماست

خوب و بد بودن آن

عملی از من و ماست

پس بیا تا بفشانیم همه

بذر خوبی و صفا

                                                                                                               و بگوییم به دوست

                                                           معنی عشق و حقیقت چه نکوست.......

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مرضیه
چهارشنبه 84/12/24 ساعت 11:33 صبح

Life"s changing every moment,

Life is now a shade,life is now sunshine,

Live life to the fullest whatever time you have is yours,

For tomorrow might never come.

Someone to love you with all his heart

is difficult to come by

should be someone like that he"s the one for you,

Be sure his hand you must take

For all you know tomorrow might be.

In the realm of your eyes

Should someone get close to you

Try a million times to control your crazy heart

But it shall continue to beat wildly

But think it over,this the moment

This legend might not exist tomorrow.

هر لحظه وساعت زندگی درحال تغییر است
 زندگی گاهی سایه وگاهی آفتاب است
پس هر لحظه تا جایی که میتوانی زندگی کن
چون لحظه ای که وجود دارد شاید فردا نباشد
کسی که تو را از صمیم قلب بخواهد

به سختی در دنیا پیدا میشود
پس چنین انسانی اگرجایی هست
فقط اوست که از همه بهتراست
پس تو آن دست را بگیر
 چون آن مهربان شاید فردا نباشد
پس هر لحظه تا میتوانی زندگی کن

 چون لحظه ای که وجود دارد شاید فردا نباشد

 برای استفاده از سایه ی پلکهای تو

 اگر کسی نزدیک تو آمد

 اگر صد هزار بار هم مواظب قلب دیوانه ی خود باشی

 باز هم قلب تو به تپش در خواهد آمد

 ولی فکر کن این لحظه ای که هست

 داستان آن شاید فردا نباشد...

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مرضیه
سه شنبه 84/12/23 ساعت 1:52 عصر

 

heart, are real weak and most susceptible?
آیا میدانستید آنهایی که از نظر احساسی بسیار قوی به نظر میرسند در واقع بسیار ضعیف و شکننده هستند 


Did you know that those who spend their time protecting others are the ones that really need someone to protect them?  
آیا میدانستید که آنهایی که زندگیشان را وقف مراقبت از دیگران میکنند خود به کسی برای مراقبت نیاز دارند


Did you know that the three most difficult things to say are:
 
I love you, Sorry and help me  
آیا میدانستید که  سه جمله ای که بیان آنها از همه جملات سخت تر است  
دوستت دارم  متاسفم و به من کمک کن  
میباشد


Did you know that those who dress in red are more confident in themselves?  
آیا میدانستید که کسانی که قرمز میپوشند از اعتماد بیشتری نسبت به خود بر خوردارند


 
Did you know that those who dress in yellow are those that enjoy their beauty?  
آیا میدانستیدکه کسانی که زرد میپوشند از زیبایی خود لذت میبرند


 
Did you know that those who dress in black, are those who want to be unnoticed and need your help and understanding?  
و آیا میدانستید که کسانی که لباس مشکی به تن میکنند نمیخواهند مورد توجه قرار گیرند ولی به کمک و درک شما نیاز دارند


 
Did you know that when you help someone, the help is returned in two folds?  
آیا میدانستید که زمانی که به کسی کمک میکنید اثر آن دوبار به سوی شما بر میگردد


 
Did you know that it"s easier to say what you feel in writing than saying it to someone in the face? But did you know that it has more value when you say it to their face?  
و آیا میدانستید که نوشتن احساسات بسیار آسانتر از رودرو بیان کردن آنهاست اما ارزش رودرو گفتن بسی بیشتر است


 
Did you know that if you ask for something in faith, your wishes are granted?  
آیا میدانستید که اگر چیزی رابا ایمان از خداوند بخواهید به شما عطا خواهد شد


 
Did you know that you can make your dreams come true, like falling in love, becoming rich, staying healthy, if you ask for it by faith, and if you really knew, you"d be surprised by what you could do.    
آیا میدانستید که شما میتوانید به رویاهایتان جامه عمل بپوشانید رویاهایی مانند عشق ثروت سلامت اگر آنها رابا اعتقاد بخواهید و اگر واقعا این موضوع را میدانستید از آنچه قادر به انجامش بودید متعجب میشدید  


 

But don"t believe everything I tell you, until you try it for yourself, if you know someone that is in need of something that I mentioned, and you know that you can help, you"ll see that it will be returned in two-fold.  
اما به آنچه من به شما میگویم ایمان نیاورید تا زمانیکه خودتان آنها را امتحان کنید اگر شما بدانید که کسی نیاز به چیزی دارد که من گفتم و بدانید که میتوانید به او کمک کنید متوجه خواهید شد که آن چیز دوبار به سوی شما باز خواهد گشت

 

 

Today, the ball of FRIENDSHIP is in your court, send this to those who truly are your friends (including me if I am one). Also, do not feel bad if no one sends this back to you in the end, you"ll find out that you"ll get to keep the ball for other people want more ..  
امروز توپ دوستی درزمین شماست آن را برای کسانی که به واقع دوستان شما هستند بفرستید (مانند من اگر یکی از آنها میباشم) همچنین ناراحت نشوید اگر کسی آن رابرای شما بازپس نفرستاد شما خواهید فهمید که باید این توپ را برای کسانی که به آن نیاز بیشتری دارند نگهداری کنید


 
درسته این کاریه که شما باید انجام بدید Ok, this is what you have to do...:

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مرضیه
یکشنبه 84/12/21 ساعت 1:20 عصر

دنیای خالی از عشق چه ارزشی دارد؟قلبی که با عشق بیگانه است ...دلی که از عشق بهره ای ندارد چون چراغی است که روشنایی ندارد .و همینکه با شعله ای روشن شد پیرامون خویش تصاویری لرزان و مبهم چون رویایی رنگین یا جلوه هایی خیالی پدید می آوردکه ما آن را چون کودکانی ساده لوح و معصوم با تجلی ابهام آلودش در نشئه لذت غرق میسازد.
امروز نتوانستم به دیدار او روم.
نتوانستم چون جمال پرستی عابد .به عبادت حرم مقدس وجودش بشتابم.ناگزیر پیکی از جانب خویش به سویش فرستادم.این پیک سفیر قلب من بود که برای او...برای شارلوت زیبا غنچه های طلایی احساس مرا...شکوفه های آسمانی عشق آسمانی مرا بصورت پیام ساده احوالپرسی میبرد.
وقتی پیک من.
این سفیر عشق که از نزدیک به زیارت بت جاوید من رفته بود بازگشت.در کشاکش هیجان آمیز
یک لحظه شور و شیدایی میخواستم او را بجای شارلوت...بجای معبود ملکوتی و رویا آفرینم در آغوش بفشارم.
آخر این مرد از سر کوی یار بازگشت.بوی او را میداد .از وجودش نور پر جلال او میتابید.در چشمهایش مستی شراب شرر انگیز نگاه او موج میزد.
میگویند سنگ بولونی دارای خاصیتی است که در پرتو آتشین خورشید . نور و حرارت آنرا بخود میگیرد و شبها ...در میان امواج تاریکی پرتو آفتاب را از خود منعکس میسازد.پیک من نیز چون همین سنگ بود.
نور شارلوت از مرمر پیشانی اش میتابید .گرمی شارلوت از نزدیکی اش ...از ذرات وجودش احساس میگردید .
با خود میاندیشم که دیدگان شعله افروز شارلوت من.بر چهره و گونه های او لغزیده و همین اندیشه بود که پیک ساده را برایم به صورت یک پیامبر مقدس که حامل آیات و پیامهای ملکوتی است در آورده بود.
لابد تو که اکنون سطور پریشان نامه مرا...این نامه ای که جنون عشق من بشکل کلمات و عباراتی سرگردان بر پهنه روح آن ریخته میخوانی. به باد تمسخرم میگیری.تصور میکنی که اینها ...این هیاهوی عشق آمیز و دیوانه .هذیان روحی و خود گم کرده من است.
ولی آیا مگر در این حقیقت لحظه ای تردید داری که انسان تنها با خیال های پر نقش و نگار و رویاهای واهی و پوچ بخود نیرو میبخشد؟به روان فرسوده و ناتوان خویش شور زندگی میدهد ؟
اگر این نیست پس موجوداتی که منبع الهام ما هستند آنها که با آبرنگ احساس و قلم موی رویا بر تابلوی اندیشه ما تخیلات بی پایان و فریبا را نقاشی میکنند باید در زمره اشباح باشند.                                                                                                           

                                                                                                                                                             (گوته)


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مرضیه
یکشنبه 84/12/21 ساعت 1:8 عصر

 با تو من در عطر یاس ها پخش می شوم.

 با تو من در هر شکوفه می شکفم.

 با تو دریا با من مهربانی می کند.  

 با تو سپیده هر صبح بر گونه ام بوسه می زند.

 با تو همه رنگهای این سرزمین را آشنا می بینم.

 با تو زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند،

 ابر حریری است که بر گاهواره من کشیده اند.

 با تو

        من با بهار می رویم.........

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مرضیه
جمعه 84/12/19 ساعت 12:48 عصر

 آرزو...

ای آرزو ای سرچشمه هستی ای مایه خوشی و سعادت بشر ای شراب روح ای لطیفتر از نسیم و شدیدتر از طوفان!

آیا تو نیز هیچ با من همراه و یار بوده ای؟

پروردگارا: در این جهان آرزو چرا کلبه کوچکی که جز دل نام ندارد نصیب من کرده ای .کاشانه محقری که در برابر طوفان حوادث استقامتی ندارد کلبه خونینی که جز تقدیر را در آن راهی نباشد .خانه ویرانیکه در آن بجز اشک و صبر همدم و مونسی را صاحب نیست.

دیر گاهی بود که آرزو میکردم ترا ببینم ترا بهرآنچه که زیباست تشبیه مینمودم.اما لحظه ای بعد افسرده و سرافکنده میشدم زیرا این زیبایی هاست که شبیه تواند.تو خود الهه زیبایی هستی.

خواستم ترا به ماه تشبیه کنم اما جز رنگ مهتابیت چیزی در آن نیافتم .میخواستم شاید معجزه ای شود و تو در کنارم بیایی .میخواستم که روبرویم بنشینی و من خود را در چشمان آسمانی و لبان نیم شکفته ات تماشا کنم و نفس گرمت را ببویم.

افسوس که تو اشکها و حسرت های مرا نمی بینی .نمی بینی که در خنده های من آهنگهای ناله پنهان است.

اکنون تو ای جان شیرین .بیا بنشین تا بگویم که امروز دیگر وقت اعتراف رسیده است .وقت آن رسیده که بدانی تو روح منی و حقیقت من هستی.

چنانچه یک گل احتیاج به آفتاب دارد منهم برای زنده بودن بعشق تو محتاجم .اگر بسویم باز گردی گناهانت را نادیده میگیرم و باز دامنم را بسویت میگشایم.

کاش هم اکنون باز میگشتی تا اشعه آفتاب امید بخش حزن و افسردگیم را پایان دهد و این قلب شکسته ام به امید تو به امید دیدار تو به امید عشق تو به امید وصال تو بار دیگر حرکت از سر گیرد و به ادامه حیات امیدوار سازد .

برای من کور بودن و ندیدن آفتاب سهل است .اما دور بودن و تو را ندیدن را نمیتوانم تحمل کنم .تو آن چشمه نوشی ای مایه حیات که میتوانی مرا با بوسه عمر دوباره دهی فراموش مکن که جز تو من کسی را ندارم .و به غیر از تو به مهر دیگری پایبند نیستم .تو مرا تنها گذاشتی . تو به من کتاب دوستیابی دادی ولی درس دشمنی آموختی تو از وفا و عاطفه سخن گفتی در حالیکه نامهربانی و بی مهری پیشه ساختی.

اکنون همه چیز جز نگاه تو از یاد برده ام.

چندی است تو را نمی بینم و گرچه تو را هرگز فراموش نمیکنم و در پرتو درخشان و سایه حیاتبخش تو زندگی میکنم .اما با وجود این خودت را آزار نمیدهم .تو برو و با هر که میخواهی سعادتمند باش.

این تنها آرزوی من است.                                                                           دکتر میمندی نژاد(نویسنده معاصر)


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مرضیه
پنج شنبه 84/12/18 ساعت 12:1 عصر

 

زیر چتر باران.......

مث شب در بارون

مث بارون در شب

پر از زمزمه ی یاس سفیدی

در باد

تو مث خاک نجیب وطنی

تو مث خواب ظریف یه پرنده

پر لالایی شعر سفری

مث ماهی در آب

تو سکوت غزل تقدیری

مث شب تنهایی

مث من بی تابی

پر موجی ، پر عشق

عشق سرخورده به یک صخره ی سرد

تو مث یک غزل ناخونده

پشت دیوار خودت زندانی

تو همون پنجره تنهایی

که تو رو،با نفس یک فانوس

روی دیوار شبم می دوزم

تو همون راز بزرگی که خدا

توی تنهایی یک ظهر کویر

با خودش قسمت کرد

تو همون آیینه ای

که یه روز

مهتابو رسوا کرد

خود خورشیدی تو

که به شب های دلم خندیدی

چشم تو خنده ی تقدیر من و آیینه هاست.......

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مرضیه
پنج شنبه 84/12/18 ساعت 11:46 صبح

سلام

میخوام وبلاگمو شروع کنم...خوشحال میشم که بهم سر بزنی...

اینم بگم که من نه عاشقم,  نه لیلی ,نه مجنون  ونه یک دختر تنها, که اینجا جایی باشه واسه گفتن از تنهاییاش....

همه ی نوشته هاموتقدیم می کنم به بهترین و قشنگترین دوستای زندگیم...پدر، مادر، خواهروبرادرم

و دوستایی که مدت زیادی نیست میشناسمشون ولی تو همین مدت کم, قشنگترین لحظه های زندگیمو باهاشون داشتم وخیلی خیلی مخلصشونم...مهرناز مهربون و نی نازم،  فرشته ی همیشگیم و اناهیتای گلم

مننتظرم.....    


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • خداحافظ.
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  • آوای آشنا

  •