چه زیبا خواهد شد اگر،در این چند صباح که میهمان تن خویش هستیم،
با شاه کلید عشق ، قفل دل های بسته ر ا بگشاییم.
تا بتوانیم میزبان همه ترانه ها باشیم.اگر عشق را بشناسیم دیگر
در قید و بند ارزش گذاری سطحی نخواهیم بود،
زمانی که از سایه های کابوس وار نفس،انصراف دادیم،عشق در
ما قدم میگذارد.آنگاه آرامش معنا پیدا خواهد کرد.
شاید ما از تاریکی درون ، فقط رنج ببریم، ولی بدون عشق از
سرما خواهیم مرد.عشق چه بی ما و چه با ما از دروازه وجود
خواهد گذشت، ای کاش بتوانیم به هنگام عبور دریافتش کنیم.
اگر بتوانیم همچون شمعی ، بذل سر و تن کنیم،بار جسد را از
دوش جان بر زمین نهاده واز پیله خواب به در آمده ایم.
سر گذر پیاده ها ، از خاکسترپروانه ها ،در خواب مخمل ناز
کنار اشک پشت نقاب ، بیا عشق را باور کنیم.
بهشت این دنیا، عشق است و وفاداری.
GENEROSITY
Be unsparing like the sun in generosity
like the sky in good faith
the tree didnt sell its shadow to anyone
the rain didne get the watering rate from anybody
but we,the human begings,same time
even spare our smiles from each other
khow that
those who grunt the sky to others life
cant be portionless of that themselves
سخاوت
چو خورشید بی دریغ باش در سخاوت
چو آسمان دریکرنگی
درخت سایه اش را به کسی نفروخت
باران از کسی آب بها نگرفت
آنوقت ماآدم ها
بعضی وقتها
حتی لبخندمان را از هم دریغ می کنیم
بدان
آنانکه آفتاب را به زندگی دیگران ارزانی می دارند
نمی توانند خود ازآن بی بهره باشند
سلام
عشق را وارد کلام کنیم …. تا به هر عابری سلام کنیم
و به هر چهره ای تبسم داشت …. ما به ان چهره احترام کنیم
چشم ما چون به سرو سبز افتاد….. بهر تعظیم او قیام کنیم
گل و زنبور دست به دست دهند ….تا که شهد جهان به کام کنیم
خم و انگور دست به دست دهند ….تا که ما باده ای به جام کنیم
این عجایب مدام در کارند … تا که ما شادی مدام کنیم
شهره زنبور گشته است به نیش …. ما از او رفع اتهام کنیم
علفی هرزه نیست در عالم …ما ندانیم و هرزه نام کنیم
زندگی در سلام و پاسخ اوست …. عمر را صرف این پیام کنیم
این مجال اندک را … نکند صرف انتقام کنیم
در عمل باید عشق ورزید …گفتگو را بیا تمام کنیم
عابری شاید عاشقی باشد … پس به هر عابری سلام کنیم
بچه که بودم دوست نداشتم کسی بغلم کنه و دوست هم نداشتم
کسی رو بغل کنم ، احساس می کردم این طوری به غرورم لطمه
می خوره ، فکر می کردم در آغوش گرفتن و نوازش کردن مال بچه ها
است....
ولی الان دلم نمی خواد که بزرگ باشم .... دیگه فکر نمی کنم که
در آغوش گرفتن فقط مال بچه ها....
مثله اینکه هر چی بزرگ تر میشم بیشتر دلم میخواد بچه باشم ...
دوست ندارم ارتباطم با بچه ها از بین بره... دنیایی زیبا تر
از دنیای بچه ها نمیشناسم....
کاشکی می شد به هیچی فکر نکرد... مثل بچه ها
می گفت عا شقم ، دوستش دارم و بدون او هیچم و برای او زنده هستم...
او رفت و تنها ماند ....
زندگی کرد و معشوق را فراموش کرد...
از او پرسیدم از عشق چه می دانی ؟ برایم از عشق بگو....
گفت:عشق اتفاق است باید بشینی تا بیفتد!!!
گفت:عشق آسو دگیست ,خیال است...خیالی خوش...
گفت:ماندن است ....فرو رفتن در خود است....
گفت:خواستن و گرفتن و برای خود کردن است....
گفت: عشق ساده ست ، همین جاست دم دست و دنیا پر شده از عشقهای زود....
گفت: عشق دروغی بیش نیست....
*********************************
گفتم: تو عاشق نبودی و نیستی........
گفتم:عشق یک ماجراست ، ماجرایی که باید آن را بسازی....
گفتم:عشق درد است ...
گفتم:عشق رفتن است عبور است ، نبودن است...
گفتم: عشق تضاد است....
گفتم:عشق جستجوست ، نرسیدن است...... نداشتن و بخشیدن است....
گفتم:عشق آغاز است , دیر است و سخت است....
گفتم:عشق زندگیست ولی از یه نوع دیگه.....
**********************************
به فکر فرو رفت و گفت عاشق نبوده ام ...
گفتم عشق راز است ....
راز بین من و توست و بر ملا نمی شود ....
هیچ وقت پایان نمی یابد . مگر به مرگ.....
آهی سردی کشید....
دیگه هیچی نگفت....
سرشو انداخت پائین و آروم از پیشم رفت.....
**