نمي دانم اگر بگويم بي نظير بود،به سفيدي ياس و به نرمي احساس بود،توانسته ام از اوج زيبائي اش برايت بگويم؟!من كه هيچ،اما از عهده واژه ها بيش از اين برنمي آيد.تو به من تمام آنچه را كه در سالها به دنبالش بودي،درلحظاتي هديه كردي واين هم بي نظير است بي نظير.
راستش را بخواهي من هم سالهاست به دنبال معناي عشق مي گردم.به دنبال اوج آن قله اي كه تنها فرهاد ومجنون فتحش كردند آنهم در قصه ها.اما دريافتم حقيقتي كه من به دنبالش بودم خورشيدي بود كه هرروز درآسمان مي ديدمش اما بازهم فانوس به دست راه مي رفتم.من هم عشق رايافتم.در لابه لاي شاخه هاي نوري كه در دست يك كودك ديدم.من عشق رابه قدر آنچه كه مي توانستم وازعهده ام برمي آمد فهميدم.شايد اگر بخواهي كتابش كني چند صفحه اي بيشتر نشود.اما من آنرا يافتم.دريك نگاه يك لبخند.درچيزهايي كه تابه حال اينگونه به آنها نگاه نكرده بودم.
يك دعا:كاش هيچ گاه اسير عشق هاي كوچك وحقير نشويم كه اين سرآغاز نابودي هاست.