وب لاگت قشنگه – خوش ام امد بيا وب لاگ من را ببين
سلام ...
زيبا نوشته بودي ...
بايد خوب بخونمش تا نظرم رو بنويسم ...
ميدوني شايد همه نوشته هات رو قبول نداشته باشم...
ولي بعد ا ز خوب خواندن نظر كاملم رو خواهم نوشت ...
ولي ازتوشته هات لذت بردم و هر روز به اينجا سر خواهم زد ...
قابل دونستي پيش من هم بيا
سلام ... مرسي خبرم كردي ...متن جالبي بود ... بازم بيا پيشم ... منم ميام پيشت ...
باعث افتخاره من لينك كردم .. خبرم كن .....ديروز بر سر پيمان بوديم و امروز بر سر پيمانه !.............ديروز پروانه ها دنبالمان ميکردند و امروز دنبال پروانه ايم !.......ديروز دنبال يافتن بوديم و امروز در پي بافتن !!..........ديروز به دنبال خدا بوديم و امروز خودمان را هم گم کرده ايم !!.......ديروز دنبال گمنامي بوديم و امروز مواظبيم که ناممان گم نشود !!....................مي خواهم اندوهم رادر آغوش بگيرممي خواهم دردم را به جان بخرممي خواهم روحم را به زنجير بکشممي خواهم اشک را به چشمانم ببخشايممي خواهم با فرياد گلويم را بخراشممي خواهم دنيايم را بسوزانم مي خواهم خون رگانم را بخشکانممي خواهم همه چيز را از دست بدهمدر پي ويراني خويشم!مي خواهم خودم را مجازات کنم..
واقعا ... خيلي جالب بود ! اگه عشق اين باشه ... نمي خوام عاشق باشم ...!!!ممنونم از حضورت !
موفق باشي هميشه ي هميشه !
سلام خيلي
جالب و زيباست بسيار رمانتيك بابا عقش كيلو چند تو بقالي ميدن نه جدي ديگه ولي باز به هر حال خيلي دردناك بود خوشحال ميشم كه به من سر بزنيد و نظر من رو در مورد همين عقش شما بدونيد
با تشكر كه خوندي
سلام چه....ين
بگو انچه مخواهي پروانكم
يك روز صندوق صدقات قرص اكس مي خوره وام ميده
خاطره و افسوس
روزگاري که عشق تنها بود
باز هم يار صميمي مابود
آن زمان خانه قديمي ما
با درخت پرنده يکجا بود
در پگاه نگاه ساده ما
آسمان غروب زيبا بود
آفتاب و ستاره و مهتاب
بهترين چيزهاي دنيا بود
دست احساس ما به هر کاري
دست مي زد ؛ در آن توانا بود
در سر ميز کوچک شادي
هر چه مي خواستي مهيا بود
دوستي ؛ اتفاق مي افتاد
با سلامي که روي لبها بود
از هجوم پرنده هاي بهار
در خيابان هميشه غوغا بود
آه آن روزها کجا رفتند ؟
روزهايي که عشق با ما بود
«
سلام
عشق در معناي خيلي كم ديده ميشه ، اين روزا هر كي از راه ميرسه عشق رُ فرياد ميزنه ، عشقي كه فقط بوي تصاحب داره....
موفق باشي
تا بعد
نمي دانم اگر بگويم بي نظير بود،به سفيدي ياس و به نرمي احساس بود،توانسته ام از اوج زيبائي اش برايت بگويم؟!من كه هيچ،اما از عهده واژه ها بيش از اين برنمي آيد.تو به من تمام آنچه را كه در سالها به دنبالش بودي،درلحظاتي هديه كردي واين هم بي نظير است بي نظير.
راستش را بخواهي من هم سالهاست به دنبال معناي عشق مي گردم.به دنبال اوج آن قله اي كه تنها فرهاد ومجنون فتحش كردند آنهم در قصه ها.اما دريافتم حقيقتي كه من به دنبالش بودم خورشيدي بود كه هرروز درآسمان مي ديدمش اما بازهم فانوس به دست راه مي رفتم.من هم عشق رايافتم.در لابه لاي شاخه هاي نوري كه در دست يك كودك ديدم.من عشق رابه قدر آنچه كه مي توانستم وازعهده ام برمي آمد فهميدم.شايد اگر بخواهي كتابش كني چند صفحه اي بيشتر نشود.اما من آنرا يافتم.دريك نگاه يك لبخند.درچيزهايي كه تابه حال اينگونه به آنها نگاه نكرده بودم.
يك دعا:كاش هيچ گاه اسير عشق هاي كوچك وحقير نشويم كه اين سرآغاز نابودي هاست.
هميشه سلام. ممنونم از چيزاي قشنگي كه مينويسي
هميشه سبز و بهاري باشي
من كتاب نخونده عشق رو درك ميكنم
لذت بردم چون اين پستت احساس خوبي در من تقويت كرد
احساس عشق به درك معني عشق در وجود خودم
مطمينم كه چون راه درست و ميريم به نتايج زيبايي ميرسيم
قفس ساختن رو يادته؟
اونا حرفاي خودم بود
تعريف شازده از عشق رو چي واسم بفرستش اگه يادت مونده...
منتظرم ها
مواظب خودت باش
ممنون