سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه بسیار یاد خداوند ـ عزّوجلّ ـ کند، خداوند، دوستش خواهد داشت، و هرکه بسیار یاد خدا کند، برایش دو برائت نامه نوشته خواهد شد : برائتی از دوزخ و برائتی از نفاق . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
کل بازدیدها:----93962---
بازدید امروز: ----2-----
بازدید دیروز: ----9-----
یاس سفید

 

نویسنده: مرضیه
چهارشنبه 85/5/18 ساعت 1:0 عصر

امروزباز دلم هوای نوشتن کرده است نوشتن از زیباترین لحظه ی زندگی

زیباترین لحظه ،لحظه ای است که ببینی در دل یک کویری بی آب و علف جوانه ای سر از خاک بلندکرده  و به خورشید و آسمان و ابرها سلام می کند زیباترین لحظه لحظه ای است که صدای زوزه باد بر دل کوهسار می پیچد و گویی بُغضی راه گلویش را بسته است و خود را به کوهساری زند تا اشکانش جاری شود واز شرّ بُغض آزاد شود .
زیباترین لحظه لحظه ای است که در ناامید ترین لحظه زندگیت خورشید امید بر دلت بتابد و جوانه امید از دلت برویَد. زیباترین لحظه آن لحظه ای است که حس کنی خدا در همین نزدیکی هاست... درسایه سار درختان سر به فلک کشیده کاج در میان گلهای رنگ رنگ باغچه در میان صدای زوزه باد و رعدو برق آسمان و گریه ابر بر زمین خدا اینجاست کمی دقت کنید
 
حضورش رادربین بوته های سبز بهار
احساس خواهید کرد.

عکس‌ خدا در اشک‌ عاشق‌
 
  
قطره‌ دلش‌ دریا می‌خواست. خیلی‌ وقت‌ بود که‌ به‌ خدا گفته‌ بود.
هر بار خدا می‌گفت: از قطره‌ تا دریا راهی‌ست‌ طولانی. راهی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری. هر قطره‌ را لیاقت‌ دریا نیست.
قطره‌ عبور کرد و گذشت. قطره‌ پشت‌ سر گذاشت.
قطره‌ ایستاد و منجمد شد. قطره‌ روان‌ شد و راه‌ افتاد. قطره‌ از دست‌ داد و به‌ آسمان‌ رفت. و هر بار چیزی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری‌ آموخت.
تا روزی‌ که‌ خدا گفت: امروز روز توست. روز دریا شدن. خدا قطره‌ را به‌ دریا رساند. قطره‌ طعم‌ دریا را چشید. طعم‌ دریا شدن‌ را. اما...
روزی‌ قطره‌ به‌ خدا گفت: از دریا بزرگتر، آری‌ از دریا بزرگتر هم‌ هست؟
خدا گفت: هست.
قطره‌ گفت: پس‌ من‌ آن‌ را می‌خواهم. بزرگترین‌ را. بی‌نهایت‌ را.
خدا قطره‌ را برداشت‌ و در قلب‌ آدم‌ گذاشت‌ و گفت: اینجا بی‌نهایت‌ است.
آدم‌ عاشق‌ بود. دنبال‌ کلمه‌ای‌ می‌گشت‌ تا عشق‌ را توی‌ آن‌ بریزد. اما هیچ‌ کلمه‌ای‌ توان‌ سنگینی‌ عشق‌ را نداشت. آدم‌ همه‌ عشقش‌ را توی‌ یک‌ قطره‌ ریخت. قطره‌ از قلب‌ عاشق‌ عبور کرد. و وقتی‌ که‌ قطره‌ از چشم‌ عاشق‌ چکید، خدا گفت: حالا تو بی‌نهایتی، چون که‌ عکس‌ من‌ در اشک‌ عاشق‌ است.

 ‌عرفان‌ نظرآهار

سالها رفت وهنوز
یک نفر نیست بپرسد از من

که
تو از پنجره عشق چه ها می خواهی
صبح تا نیمه شب منتظری
همه جا می نگری
گاه
با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران
خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات
کیست؟کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست
یا خدایی است که از
روز ازل پنهان است؟


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • خداحافظ.
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  • آوای آشنا

  •