بيا با جمله ي از عشق زنجير نسازيم از عشق دامي نبافيم
بيا اگر لازمه (گويا لازمه)براي گم نشدن راوي زنجير عشق رو ببافيم
بيا بيدي نباشيم كه با اندك خزاني زنجير نبافته ي عشق رو پاره سازيم
شاكيم شاكي
عمري سازي نزد ساقي
عمري ساقيم بودش
عمري همسايگان و غريبگان در پي تسخير جايش بودند
يك دم شيطان به چالش كشيدش و
ز ياد برد كه من به يادش داشتم
زينهار كه من خدا را عادل ميپنداشتم
ديگه خستم
شايد تمومه عمر من
زيادت عمر باقي
اي كاش قدر اين عمر ميدانستند و با اين باقي عمر عقابي ديگر را به بازي پرواز نميدادند تا از زمين بال بال زدنش بينند