• وبلاگ : ياس سفيد
  • يادداشت : قفس ، بارون كابوس كبوتر
  • نظرات : 4 خصوصي ، 14 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    توي رويام

    2تا طوطي داشتم تو يه قفس

    يكيشون هي سر اون يكي جيغ ميكشيد

    هي گازش ميگرفت

    مدام بالا و پايين ميپريد

    هر دو شاد بودن

    هر دو خوشبخت ترين طوطي هاي دنيا بودن

    گويا هر دو به اين وضع عادت كرده بودن

    نه

    اصلا عادت هم نبود بلكه دوست داشتن

    طوطي يه دوست داشت اون يكي طوطي يه هي گازش بگيره

    كه يك روز

    صبح اون يكي طوطي يه مريض شد و اين يكي طوطي رو تنها گذاشت رو رفت! قفس غمگين بود واسه طوطيه يه طوطي ديپه گرفتم

    خوشگلتر از طوطيه قبلي

    اما طوطيه ديگه نميخنديد

    حتي گاز هم نميگرفت

    سرش جيغ هم نميكشيد

    بغض گلوي طوطي رو گرفته بود

    نفسش در نمي اومد

    طوطي تازه وارد اول تعجب كرد

    بعد دلبري كرد

    يعني خواست كه دلبري كنه

    اما نه طوطي ديگه تو اين دنيا نبود

    اون تو رويا با خاطراتش هنوز داشت سر محبوبش جيغ ميكشيد

    اون هنوز داشت نازنين خودش رو گاز ميگرفت

    طوطي طاقت نياورد و

    رفت...